-سفره ی دستش کریم بود
یک عمر در حوالی غربت مقیم بودآن سیدی که سفره ی دستش کریم بودخورشید بود و ماه از او نور میگرفتتا بود ، آسمان و زمین را رحیم بودسر می کشید خانه به خانه محله رااین کارهای هر سحر این نسیم بود آتش زبانه می کشد از دشت سبز اوچون گلفروش کوچه ی طور کلیم بوداین چند روزه سایه ی یثرب بلند شدچون حال آفتاب مدینه وخیم بود
حقش نبود تیر به تاب