- کاکلی و میوچی
یکی بود یکی نبود، گربه کوچولویی بود به اسم میوچی که دوست داشت توی آفتاب لم بدهد و خودش را لیس بزند. یک روز میوچی کنار استخری نشسته بود و به مرغابی هایی نگاه می کرد که توی استخر می گشتند و شنا می کردند. او خیلی دلش می خواست مثل آنها توی آب برود و آب بازی کند اما از آب خوشش نمی آمد و دوست نداشت بدنش خیس شود.یکی از مرغابیها شنا کنان به طرفش آمد و گفت:«آهای گربه کوچولو، اسمت چیه؟» میوچی جواب داد:« میوچی.» مرغابی گفت:« اسم منم کاکلیه. ببین روی سرم کاکل دارم؛