-قصه باد و خورشید
یکی بود یکی نبود غیر از خدای مهربان هیچ کس نبود. باد و خورشید دوست های بسیار خوبی برای هم بودند، اما یک روز آقای باد بسیار به خودش مغرور شد و از دوستش خورشید خواست که با هم مسابقه ی قدرت بدهند.مردی مهربان که کتی زیبا به تن داشت در حال عبور از دشتی سرسبز بود. باد خواست قدرتش را به وسیله ی آن مرد به خورشید نشان دهد. به همین دلیل تمام نیرویش را جمع کرد و با تمام قوا به سمت مرد شروع به وزیدن کرد. باد می خواست کت مرد را از تنش در بیاورد تا به این وسیله به خورشید بفهماند که قدرت او بسیار