-دندان موش
موش موشی یک تکه چوب به دندان گرفته بود و می جوید.سنجاب خاکستری ار بالای درخت او را دید. خاکستری اول خیلی تعجب کرد.اما بعد فکر کرد شاید موش موشی گرسنه است و چیزی برای خوردن ندارد.آن وقت با عجله به لانه رفت و چند تا گردو و فندق برداشت.مادرش او را دید و پرسید: ابن ها را کجا می بری؟خاکستری گفت: می برم برای موش موشی.مادرش با تعجب پرسید: موش موشی؟خاکستری چیزی را که دیده بود برای مادرش تعریف کرد.مادر خندید و گفت: پسر کوچولوی مهربان من، موش موشی گرسنه نیست.