-تو رو خدا آدامس بخر
روی نیمکت توی پارک نشسته بودم که شنیدم پشت سرم دو نفر با هم حرف می زنند. یکیشون از دیگری پرسید : کجا میری ؟ او گفت : میرم مغازه ی رحیم آقا هفت تا تخم مرغ شانسی میخرم.میرم طبقه ی دوم اون پاساژ بزرگه و اون پیرهن صورتی با گلهای سفید رو برای خواهرم می خرم .میرم سراغ اون مرد غریبه و تموم بدهکاری های بابام رو میدم تا دیگه مجبور نباشه دادو بیداد های اون رو تحمل کنه و هیچی نگه ! میرم چند تا سیب سرخ آبدار میخرم برای مادرم آخه اون خیلی سیب دوست دا