-میخواهم کسی مرا نشناسد تا آسوده تر باشم!... شهیدی که می خواست شناسایی نشودپرستار در حالی که اشک پهنه صورتش را پوشانده بود، میگفت: چند دقیقه پیش، این مجروح عملیات، زیر لب چیزی زمزمه میکرد و من به گمان شنیدن درخواستش، گوشم را نزدیکتر بردم، اما او زیارت عاشورا زمزمه میکرد و طلبی نداشت.../ لحظاتی بعد، وقتی به او و نجوایش خیره شده بودم، اندکی از تخت جدا شد و با صدای بلند فریاد میزد: دیدمش! دیدمش! و بعد آرام بر تخت افتاد و... شهید «سعید» است و شهادت «سعادت»پرستار به چشم های «سعید» زل زده بود و گریه میکرد... دیگری در گوشه اتاق با صدای بلند ضجه میزد... بسیجی رزمنده آرام گشته و زمزمه او تما
»
شعر کودکانه شهادت امام موسی کاظم (ع)
»
همه چیز درباره ی تکثیر دلقک ماهی ها
»
قدیمی ترین فرش ایران در موزه وین
»
روبيکا هیچ گونه اينترنت رايگان براي همراه اول و ايرانسلي ف...
»
زیباترین مدلهای میز تلویزیون 2022 از تلویزیون تا کنسول
»
تفاوت النترا وارداتی و مونتاژ و اختلاف قیمت آنها
»
یک روش آسان برای پاک کردن لکه خمیردندان از روی فرش
»
اپلیکیشن های فیلم و سریال با اینترنت رایگان