-ارتفاعی به نام پسِ كله ی جبارداشتیم برای حمله آماده میشدیم. هر كس به كاری مشغول بود. یكی وصیتنامه مینوشت. دیگری وسایلش را آماده میكرد و آن یكی وضو گرفته و به لباس و صورتش عطر میزد. فرمانده نگاهی به جبّار كرد و گفت: آقا جبّار شب حملهاسها!
جبّار خمیازه كشید و گفت: میدانم. ـ نمیخواهی یك دست به سر و صورتت بكشی؟ ـ مگر سر و كلهام چشه؟ علی خندهكنان گفت: منظور فرمانده، موهای نازنین كلّه مبارك شماست! جبّار با اخم به علی نگاه كرد و گفت: سرت به كار خودت باشد