-حواست باشه، نامزدی ازدواج نیست
مادربزرگ میگفت هنگامیكه خواستگار آمد، تنها حق داشت از سوراخ جای كلید، مجلس را تماشا كند.از آنجا هم كه چیزی پیدا نبود، یا چشم و ابروی داماد را میدید یا سبیلش را یا گوشش را. هرقدر نگاهش را به این سو و آن سو چرخاند نتوانست چهره او را یكبار كامل ببیند.همه كارها و حرفها و قرار و مدارها بهعهده بزرگترها بود تا سرانجام روز عروسی فرا میرسید: داماد را از یكطرف كوچه میآوردند، عروس را از طرف دیگر. مقابل چهره هریك آیینهای نگاه داشته بودند.