-دریاچه ی اژدها
یکی بود یکی نبود. روستای کوچکی بود که پارکی بزرگ داشت. وسط پارک جنگل بزرگی بود که در وسط آن دریاچه ی تاریک و مه آلودی قرار داشت. در دریاچه اژدهای بدجنسی زندگی می کرد.این آقا اژدهای قصه ی ما تمام اژدهاهایی را که در این دریاچه زندگی می کردند و تمام بچه هایی را که نزدیک دریاچه بازی می کردند، خورده بود. به خاطر همین یک شکم گرد و قلمبه داشت. شکم آقا اژدها آن قدر بزرگ بود که وقتی راه می رفت شکمش به کف دریاچه می خورد و برای این که بهتر راه برود، شاخه ی درختا