-تو چرا بيسوار زندهاي؟ده مجلس تا عاشورا
1- آخرين ورقهاي حادثهدر تمام طول راه که با خودم و آن عزيز يگانه واگويه ميکردم، ميگفتم انگار من مانده ام که روايت کنم تو را! بنشين ليلا! اينطور با چشمهاي غم گرفته و اشکبار، به من خيره نشو. کيست که بتواند اين همه غم را در نگاه يک زن ببيند و تاب بياورد؟! بيا و آخرين ورقهاي حادثه را هم از چشمهاي من بخوان! من ديگر بناي زنده ماندن ندارم. زماني بزرگترين آرزويم عمر جاودانه بود و اکنون مرگ تنها آرزوي من است. وقتي مرا به محمد پنج ساله هد