-
داستان؛
گربه کوچولوی ملوس
به گزارش سرویس کودک جام نیوز، یکی بود یکی نبود غیر ازخدای مهربون هیچ کس نبود. گربه کوچولویی دنبال مادرش می گشت. چون تو خیابون مادرش را گم کرده بود اون می گذشت که به یک پسر بچه رسید وگفت: سلام آقاپسر من مادرم را گم کردم تو مادر منو ندیدی شبیه به خودم است ولی بزرگتر، اون گفت نه ندیدم اون رفت رفت ورفت که به دختر مدرسه ای که از مدرسه بامادرش بر می گشت.