- خاطرات خنده دار
یادمه بچه که بودم بابام برام بستنی قیفی میخرید منم میخوردم اما به قیفش که میرسیدم انگشت میکردم توش بستنی در میاوردم فکرمیکردم قیفش خوردنی نیست ولی بزرگ که شدم فهمیدم قیفش خوردنی بود چ قیفایی که از دست ندادم من.هی روزگار دلم خونه قیفای عزیزم کجایین?
فرستنده : vida |67286|j 191373 |
---------------------
جوک متفرقه
یه بار که مسابقه فوتسال داشتیم(الان همه فهمیدید فوتسالیستم)،من یه کمر درد شدید داشتم،خلاصه مربی مارو بازی نداد،آخرای بازی که نتیجه مساوی بود،مارو به زور فرستادن تو زمین،منم بایه زور و بلا یکی ،دونفر و رد کردم و توپ و زدم تو گ
»
شعر کودکانه شهادت امام موسی کاظم (ع)
»
همه چیز درباره ی تکثیر دلقک ماهی ها
»
قدیمی ترین فرش ایران در موزه وین
»
روبيکا هیچ گونه اينترنت رايگان براي همراه اول و ايرانسلي ف...
»
زیباترین مدلهای میز تلویزیون 2022 از تلویزیون تا کنسول
»
تفاوت النترا وارداتی و مونتاژ و اختلاف قیمت آنها
»
یک روش آسان برای پاک کردن لکه خمیردندان از روی فرش
»
اپلیکیشن های فیلم و سریال با اینترنت رایگان