-از سنگر مدرسه تا دانشگاه شهادتهفتاد نفر بودیم. همه از برو بچه های آموزشکده ی فنی کرمان. اتوبوسمان با سرعت جاده ای را که در نهایت به اهوازمان می رساند، طی کرد. در دل احساس ترس می کردم . چراغ ها خاموش بودند و یکی از بچه ها به زمزمه می خواند.کربلا...کربلا...ما داریم می آییم.شیشه غبار گرفته را با نوک انگشتان پاک کردم. صدها هزار ستاره. چشمانم را هم گذاشتم. احساس ترس می کردم. این بزرگترین سفری بود که تا آن روز داشتم. مثل ماهی خُردی که از رودخانه ای کوچک؛ بخواهد به دریایی بزرگ بپیوندد. کم کم چشمانم گرم شد. وقتی بیدار شدم که بچه ها کوله پشتی به پشت در حال پیاده شده شدن بودند.«اهواز، مقر لشکر 41 ثارالل
»
شعر کودکانه شهادت امام موسی کاظم (ع)
»
همه چیز درباره ی تکثیر دلقک ماهی ها
»
قدیمی ترین فرش ایران در موزه وین
»
روبيکا هیچ گونه اينترنت رايگان براي همراه اول و ايرانسلي ف...
»
زیباترین مدلهای میز تلویزیون 2022 از تلویزیون تا کنسول
»
تفاوت النترا وارداتی و مونتاژ و اختلاف قیمت آنها
»
یک روش آسان برای پاک کردن لکه خمیردندان از روی فرش
»
اپلیکیشن های فیلم و سریال با اینترنت رایگان