-شعر عاشورایی شهریار ملک سخن
محرم آمد و آفاق، مات و محزون شد غبار محنت این خاكدان به گردون شد به جامههاى سیه كودكان كو دیدم دلم بیاد اسیران كربلا خون شد بیاد تشنه لبان كنار نهر فرات كنار چشم من از گریه رود كارون شد به خاندان رسالت ببین چه ظلمى كرد فلك كه زینب كبرى ز پرده بیرون شد چو بر حسین (علیه السلام) به گریى به حشر خندانى هر آندو دیده كه نگریست سخت مغبون شد چه آتشى است كه مىجوشد اشكها، گویى كه چشمها همه كار