-سیاه مشقی از یک نفس مرد به سختی نفس می کشد. پرستار کپسول اکسیژن را کنار تخت می گذارد و می رود . پنجره ی کنار مرد بسته است . حیاط از لابه لای پرده عمودی پنجره پیداست . دوربین ، جنازه ای را که دارند به سمت آمبولانس می برند نشان می دهد . پسر بچه ای کنار برانکارد زل زده است به جنازه . مرد میانسالی نزدیک می آید . دست پسر بچه را می گیرد و دنبال جنازه راه می افتد .
ـ ببینم مگر فلکه را دور می زدیم ، جلو مسجدشان پلاکارد نزده بودند که میلاد حضرت عباس علیه السلام و چه می دانم ، که گازش را