-اولین بار که معلم شدم
سالها پیش در یکی از مدارس دور افتاده ی تهران معلم حق التدریس بودم. از شادی در پوست خود نمیگنجیدم. مسرور و مغرور از اینکه به آرزویم رسیدهام و معلم شده ام. در هوای سرد و برفی در حال رفتن به طرف مدرسه بودم. برف زیبایی میبارید و گلولههای برف مانند پنبه ی حلاجان در هوا پراکنده بود. دانش آموزان با لباسهای گرم و رنگارنگ روی برفها بازی میکردند و گلولههای برف را به سر و صورت یکدیگر میزدند. به مدرسه رسیدم. بعد از سلام و احوال پرسی با همکاران جلوی بخاری