-من از هیچستان زمین خسته ام نه هنوز باران مى بارد. باورم نیست سقوط خاکسترى یادها را؟! این واژه لال در کجا مانده است؟ در آن روزهاى خاکى، نگران و پرتنش در هیاهوى لحظه هاى انقلاب؟ کجا؟ در لابه لاى لاله هاى گمنام، در میهمانى شاپرک ها؟ در غلغله رسیدن؟ در صف شهادت؟ در اوج اوج آرزو؟ یا در آن نفس هاى سوخته و خسته تو؟ فداى آن همه نفس، آن همه سکوت درد و اضطراب، چه لحظات خوشى را با هم داشتیم، اما آینه دیگر مرا به یاد نمى آورد، تنها تکرار مرثیه هاى شبانه من است که در انتهاى جنون فریاد مى شود.