-
دفتر یک زندگی کوتاه: از آشنایی در چت روم تا طلاق در دادگاه
در انتهای سالن انتظار دادگاه خانواده، تک و تنها نشسته و به گوشهای خیره شده است. کنارش مینشینم، ولی اصلا متوجه حضور من نمیشود. خودم را معرفی میکنم؛ با قاطعیت میگوید: «حرفی ندارم چون داستان زندگی من به درد شما نمیخورد.»
جام جم سرا: از جایم بلند میشوم و چند قدمی از او دور میشوم که میگوید: