- روایتی از آخرین شب زندگی مشفق کاشانی + عکس
باقری گفت: دیشب (یکشنبه، 28 دی)استاد با مهربانی هرچه تمامتر شعر خواندند و حرف زدند. ابتدای سخنشان قطعهای خواندند متضمن یادروز دیدار حق که به این بیت منتهی میشد: نمیدانم چه باید کرد با دل / نمیدانم چه باید گفت با دوست...اواخر صحبتها نگاهی به کاغذهای پیش رو انداختند و بعد ناگهان مثل کسی که تمرکزش را در تدوین مطالب از دست داده باشد، گفتند، دیگه چی بگم... در این هنگام جناب سیدمحمد خاتمی گفتند استاد را زیاد اذیت نکنیم و من از میان لبهای مشفق به آرامی این یک دو کلمه را به نجوا شنیدم: نه، قربان شما... و سر به پیش افتاد.
ساعد باق
»
شعر کودکانه شهادت امام موسی کاظم (ع)
»
همه چیز درباره ی تکثیر دلقک ماهی ها
»
قدیمی ترین فرش ایران در موزه وین
»
روبيکا هیچ گونه اينترنت رايگان براي همراه اول و ايرانسلي ف...
»
زیباترین مدلهای میز تلویزیون 2022 از تلویزیون تا کنسول
»
تفاوت النترا وارداتی و مونتاژ و اختلاف قیمت آنها
»
یک روش آسان برای پاک کردن لکه خمیردندان از روی فرش
»
اپلیکیشن های فیلم و سریال با اینترنت رایگان