- ازدواج خزان سالمندي را بهار ميكند
آقابزرگ لبه تخت نشسته، دستش را گذاشته روي عصا و صورتش را چسبانده به پشت دستش. غرق در فكر و خيال گاهي لبخند كوچكي كنار صورتش نقش ميبندد اما بعد از چند ثانيه باز اخم و درهم رفتگي صورت جاي لبخند را ميگيرد.
نویسنده : زينب شكوهي طرقي
هرازچند گاهي سرش را از روي عصا بلند ميكند، آهي ميكشد، سرش را ميچرخاند، نگاهي به دور و بر مياندازد و باز دست روي دست ميگذارد. نه حوصله صحبت كردن دارد نه تحمل شنيدن صحبت. همه از ترس ناراحت شدن پدربزرگ سكوت ميكنند و بيتوجه، بدون حتي كلمهاي صحبت كردن از كنارش رد ميشوند. اما قصه غصههاي
»
شعر کودکانه شهادت امام موسی کاظم (ع)
»
همه چیز درباره ی تکثیر دلقک ماهی ها
»
قدیمی ترین فرش ایران در موزه وین
»
روبيکا هیچ گونه اينترنت رايگان براي همراه اول و ايرانسلي ف...
»
زیباترین مدلهای میز تلویزیون 2022 از تلویزیون تا کنسول
»
تفاوت النترا وارداتی و مونتاژ و اختلاف قیمت آنها
»
یک روش آسان برای پاک کردن لکه خمیردندان از روی فرش
»
اپلیکیشن های فیلم و سریال با اینترنت رایگان