-
از کربلا مي رويم مکه نگاهي به زندگي و پيکار شهيد دايي دايي« مادر ، چه کار مي کني که من شهيد نمي شوم !؟ » گفتم : « ما راضي به رضاي خدا هستيم. من بعد از نماز براي همه رزمنده ها دعا مي کنم ؛ تا خدا نخواهد برگ از درخت نمي افتد.» بعد از شهادتش، آمده بود به خواب خاله اش. گفته بود: « تا خدا نخواهد برگ از درخت نمي افتد.»*بعد از نماز، سريع چادرم را جمع کردم، رفتم دنبال کارهايم. گفت : « بعد از نماز بشين دو کلام،