-
پيکان 57 ، پرايد 75 نويسنده: محمد هادي اديب بهروز چشمام که وا شد، فقط چشماي اون بود توي چشمام؛ فتانه. بدجوري ترسيده بود انگاري. فکر کرد نفهميدم، ولي من که فهميدم. گره کج و کوله روسري اش داد مي زد چه جوري خودش را رسونده تا اينجا. الهي دو نصف شه اوني که خبر برات آورده فتانه. خبر شهادتش را بدم ننه اش الهي ! نصف عمرت کرده. ولي تو که مي دوني من آفت ببين نيستم، ولي... ولي... اين دفعه مثل اين که بد آفت ديدم ! يه وقت فک