-
اسلحه ي سري ! نويسنده:احمد عربلو فرمانده اردوگاه اسراي ايراني، با بهت و حيرت به تکه کاغذي که يکي از سربازهايش جلوي چشمان او گرفته بود خيره شده بود و لام تا کام حرفي نمي زد.سرباز دوباره تکرار کرد:« قربان! اين همان نامه است! آنها با اين يادداشت ها از حال هم باخبر مي شوند. به هم خبر مي دهند و از هم خبر مي گيرند!»فرمانده اردوگاه، ناگهان فرياد زد:« مردک احمق!يک تکه کاغذ سفيد جلوي من گرفته اي و هي يادداشت يادداشت مي کني؟ کد