-دست بیعت
از دوردست ، صدایی ، سکوت صدا را می آشوبد . به گمانم صدای زنگ کاروان است که در همهمه وحشت افزای تنهایی برکه می پیچد .ای کاش لحظه ای کنار من درنگ کنند تا تنهاییِ خود را با حضورشان قسمت کنم .ای کاش آبی داشتم تا عطش و خستگی راه را با خنکای وجودم فرو می نشاندند ! غدیر ، خسته و تنها ، سر در گریبان فرو برده و رؤیاهایش را آه می کشد .کاروان نزدیک و نزدیکتر می شود . ناگاه ، صدایی ، در سکوت کاروان پیچید . صدایی ، حجاز را به لرزه افکند .بایستید ! دهان