-ساقی رندان
یکی گوید سراپا عیب دارمیکی گوید زبان از غیب دارم نمی دانم که هستم هرچه هستمقلم چون تیغ می رقصد به دستم نه دِئبـِل نه فَرَزدَق نه کُمِیتَمولیکن خاک پای اهل بیتم الا ساقی مستان ولایتبهار بی زمستان ولایت از آن جامی که دادی کربلا رابنوشان این خراب مبتلا را چنان مستم کن از یکتا پرستیکه از آهم بسوزد ملک هستی هزاران راز را در من نهفتیولی در گوش من اینگونه گفتی زاحمد تا احد یک میم فرق استجهانی اندرین یک میم غرق است یقینا می