-قبالهی بهشت را بخرید
هر وقت دلش میگرفت به کنار رودخانه میآمد. در ساحل مینشست و به آب نگاه میکرد. پاکی و طراوت آب، غصههایش را میشست. اگر بیکار بود همانجا مینشست و مثل بچهها گِل بازی میکرد. آن روز هم داشت با گِلهای کنار رودخانه، خانه میساخت. جلوی خانه باغچه ایی درست کرد و توی باغچه چند ساقه علف و گُل صحرایی گذاشت. ناگهان صدای پایی شنید برگشت و نگاه کرد. زبیده خاتون (همسر خلیفه) با یکی از خدمتکارانش به طرف او آمد. به کارش ادامه داد. همسر خل