-در عشق اتفاقات مرموزی میافتد
شهر کوچکی بود به اسم آدریاناپولیس، شصت مایلی یالتا در طرف خشک رشتهکوههای کریمه. از ساحل با تاکسی رفته بودم آنجا و در فرودگاه منتظر هواپیمای مسکو بودم که به یک آمریکایی برخوردم. هر دویمان طبیعتاً از دیدن کسی که انگلیسی حرف میزد خوشحال شدیم و به سالن غذاخوری رفتیم و نوشیدنی سفارش دادیم. او مهندس شرکت تولیدکننده کود شیمیایی در کوهستان بود و برای تعطیلاتی شش ماهه به آمریکا برمیگشت.میزی کنار پنجره گرفته بودیم که رو به باندِ