-خاطرات پیاده روی اربعین؛
با پیرمرد خسته...
با پیرمردی صحبت کردم که اسمش را نمیدانم. انگار دلش گرفته بود و دنبال کسی بود تا درددلی بکند و خستگی اش را رفع کند.
به گزارش خبرنگار معارف باشگاه خبرنگاران، با پیرمردی صحبت کردم که اسمش را نمیدانم. انگار دلش گرفته بود و دنبال کسی بود تا درددلی بکند و خستگی اش را رفع کند. ساعت ۲ بامداد بود و کنار جاده روی صندلی پلاستیکی نشسته بودم و ادمهایی که میگذشتند را نگاه