-
ديدم مغز يكي از بچهها روي دستم پاشيده راوي: حميد داوود آبادي بيشتر از ده روز طاقت ماندن در شهر را نداشتم. عليرغم مخالفتهاي خانواده، عصا را به كناري انداخته و همراه حسين راه منطقه را در پيش گرفتم. به اهواز كه رسيديم قصد كرديم يكسر به خرمشهر برويم و رفتيم. اولين باري بود كه وارد خرمشهر ميشدم. خانههاي ويران، گلولههاي عمل نكرده، تيرآهنهاي ميخ شده و ماشينهاي عمومي در خاك قرار گرفته،