-
قوقولي قوقو مترجم:شيرين سليمي،اکبر روحي وقتي آقا خروس از خواب بيدار شد،گلويش درد مي کرد.او کمي آب خورد؛ولي وقتي خواست قوقولي کند،صدايش خيلي آرام بود:«قوقو...»او بالاي نرده پريد و عقب و جلو رفت.جيک جيک پرسيد:«چي شده پدر؟»خروس به گلويش اشاره کرد:«قوقوقو!»جيک جيک گفت:«واي!حالا حيوان ها چطوربيدار شوند؟»خروس،ماشين کشاورز را ديد و فکري به نظرش رسيد.بعد داخل تراکتور پريد. جيک جيک به گاوها نگاه کرد؛حتي يک گاوهم بيدارنشده بود.ب