-
برقع برافگن اي پري حسن بلاانگيز را شاعر : امير خسرو دهلوي تا کلک صورت بشکند اين عقل رنگ آميز را برقع برافگن اي پري حسن بلاانگيز را شد آشنايي با صبا آن زلف عنبر بيز را شب خوش نخفتم هيچگه زاندم که بهر خون من ليکن تمنا ميکنم فتراک صيد آويز را دانم قياس بخت خود کم رانم از زلفت سخن بيمار و مسکين را بگو تا بشکند پرهيز را بگذشت کار از زيستن خيز اي طبيب خيره کش شرم