-
دل نيست که در روي غم دلدار نگنجد شاعر : امير خسرو دهلوي سندان بود آن دل که در او يار نگنجد دل نيست که در روي غم دلدار نگنجد گر سوختهيي از دل افگار بنالد اي آنکه ز دردت خبري نيست مکن عيب عيبي نتوان کرد که بيمار بنالد خسرو اگر از درد بنالد چه توان گفت خيزد بسي اما چو تو چالاک نيفتد در عرصهي بستان جهان سرو قباپوش کاحوال جهان جمله به يک حال نماند آسان شود اين م