-
هرگز حديث حاضر و غايب شنيده اي! نويسنده: حسين محمد رضايي (مختصري از داستان زندگي دو شهيد)هر روز، قبل از غروب در کوچه هاي خاکي بيست - سي تا بچه بودند و يه دونه توپ. قيل و قال بچه ها کلافه کننده بود و تنها قدرت نامرئي شب بود که مي توانست بچه ها را از هم جدا کند. هر کس با بدني خسته و زخمي روانه خانه مي شد و فردا دوباره در مدرسه جمع مي شدند. يکي با صورت زخمي و يکي با دست زخمي و آن يکي لنگ لنگان مي آمد مد