-
خوابم آشفت و سرخفته به دامان آمد شاعر : شهريار خواب ديدم که خيال تو به مهمان آمد خوابم آشفت و سرخفته به دامان آمد گنجي از نو به سراغ دل ويران آمد گوئي از نقد شبابم به شب قدر و برات مردمي کرد و بر اين روزن زندان آمد ماه درويشنواز از پس قرني بازم تا به چشمم همه آفاق چراغان آمد دل همه کوکبهسازي و شبافروزي شد پا فشردم همه تا عمر به پايان آمد وعدهي وصل ابد دادي و دن