-
فريب رهزن ديو و پري تو چون نخوري شاعر : شهريار که راه آدم و حوا زده است ديو و پري فريب رهزن ديو و پري تو چون نخوري ولي سپيدهدمان ميرسد پردهدري به پردهداري شب بود عيب ما پنهان برون ز دايرهي درک و رانش بشري سرود جنگل و درياچه سنفونيهايي است به کوه قهقهي شوق کبکهاي دري به باغ چهچهي سحر بلبلان سحر ولي سکوت طبيعت ز بان لال و کري زمينه ايست سکوت از براي صوت و صدا