-
چو از زلف شب بازشد تابها شاعر : منوچهري فرو مرد قنديل محرابها چو از زلف شب بازشد تابها بپوشيد بر کوه سنجابها سپيدهدم، از بيم سرماي سخت فکنده به زلف اندرون تابها به ميخوارگان ساقي آواز داد بجستيم چون گو ز طبطابها به بانگ نخستين از آن خواب خوش هميزد بتعجيل پرتابها عصير جوانه هنوز از قدح بيآرام گشتند در خوابها از آواز ما خفته همسايگا