-
نه وصلت ديده بودم کاشکي اي گل نه هجرانت شاعر : شهريار که جانم در جواني سوخت اي جانم به قربانت نه وصلت ديده بودم کاشکي اي گل نه هجرانت چقدر آخر تحمل بلکه يادت رفته پيمانت تحمل گفتي و من هم که کردم سالها اما حذر از خار دامنگير کن دستم به دامانت چو بلبل نغمهخوانم تا تو چون گل پاکداماني به دردت خو گرفتم نيستم در بند درمانت تمناي وصالم نيست عشق من بگير از من بمير