- مردی که بدون بیهوشی جمجمهاش را شکافتند
موقع بستن کشو، ناگهان هر دو دست دخترم لای کشو گیر افتاد. گریهکنان فریاد میزد: بابا، بابا، کمک کن. او آن طرف اتاق بود و من این طرف اتاق. او گریه میکرد و من کاری از دستم بر نمیآمد. لحظات سختی بود، شاید تنها لحظهای که معلولیت را با تمام وجود احساس کردم...
آفتاب: ناصر دستاری هستم. سال 1347 در محله تازه میدان شهر اردبیل به دنیا آمدم. پدرم در آموزش و پرورش سرایدار بود و مادرم خانه دار. در خانواده پر جمعیتی به دنیا آمدم؛ چهار برادر و چهار خواهر داشتم که من ششمی شان بودم. اول تا سوم ابتدایی را در بحبوحه انقلاب در مدرسه رضا پهلوی آن زمان
»
شعر کودکانه شهادت امام موسی کاظم (ع)
»
همه چیز درباره ی تکثیر دلقک ماهی ها
»
قدیمی ترین فرش ایران در موزه وین
»
روبيکا هیچ گونه اينترنت رايگان براي همراه اول و ايرانسلي ف...
»
زیباترین مدلهای میز تلویزیون 2022 از تلویزیون تا کنسول
»
تفاوت النترا وارداتی و مونتاژ و اختلاف قیمت آنها
»
یک روش آسان برای پاک کردن لکه خمیردندان از روی فرش
»
اپلیکیشن های فیلم و سریال با اینترنت رایگان