- خاطرات خنده دار
یادم میاد یه بار یکی از دوستام اومد جام شرو کردیم به صحبت کردن که یهو رسید بحث به قرصو دارو...بهم گفت بابام یک قرصایی مصرف میکنه که خیلی بزرگه مجبوریم اونارو با چاقو نصف کنیم بدیم بخوره...یه روز از روزها رفتم خونشون دیدم طبق معمول قرصرو دارن با چاقو نصف میکنن تا بدن باباهه بخوره منم کنجکاو شدم ببینم چه قرصی هست رفتم جلو وختی قرصرو دیدم خشکم زد دوباره چشامو بستم باز کردم دیدم نه درست میبینم خنگولا شیاف رو بر میداشتن فک میکردن قرصه با چاقو کوچیکش میکردن میدادن باباهه بخوره :| دیگه بقیشو خودتون تصور کنین...من دیگه حرفی ندارم و من الله توفیق -______-
فرستنده : ▁ ▂
»
شعر کودکانه شهادت امام موسی کاظم (ع)
»
همه چیز درباره ی تکثیر دلقک ماهی ها
»
قدیمی ترین فرش ایران در موزه وین
»
روبيکا هیچ گونه اينترنت رايگان براي همراه اول و ايرانسلي ف...
»
زیباترین مدلهای میز تلویزیون 2022 از تلویزیون تا کنسول
»
تفاوت النترا وارداتی و مونتاژ و اختلاف قیمت آنها
»
یک روش آسان برای پاک کردن لکه خمیردندان از روی فرش
»
اپلیکیشن های فیلم و سریال با اینترنت رایگان