- دید و بازدید خلبانان در زندان
یک روز بعد از رفتن صیاد بورانی دو نفر دیگر اضافه شدند به جمع مان. رضا احمدی و علیرضایی که کابین عقب احمدی بود. سلمان با دیدن شان زد زیر گریه. وقتی پرسیدم چرا گریه می کنی گفت: «از کمکم خبر ندارم. شاید شهید شده باشد.»
به گزارش نامه نیوز، نگهبان اسم بچه ها را می خواند و گروه گروه گوشه سالن می ایستادیم. اسم مرا هم با داود و سلمان خواند. سلمان را از قدیم می شناختم. او مرد باخدا و موقری بود. آن بازجوی عراقی خبر شهادت او را به من داده بود، ولی دلم قبول نکرده بود. فکر می کردم هنوز زنده است. او زمان شاه به خاطر نرفتن به جشن های خانوادگی و نبردن همسرش به م
»
شعر کودکانه شهادت امام موسی کاظم (ع)
»
همه چیز درباره ی تکثیر دلقک ماهی ها
»
قدیمی ترین فرش ایران در موزه وین
»
روبيکا هیچ گونه اينترنت رايگان براي همراه اول و ايرانسلي ف...
»
زیباترین مدلهای میز تلویزیون 2022 از تلویزیون تا کنسول
»
تفاوت النترا وارداتی و مونتاژ و اختلاف قیمت آنها
»
یک روش آسان برای پاک کردن لکه خمیردندان از روی فرش
»
اپلیکیشن های فیلم و سریال با اینترنت رایگان