-دو داستان از مثنوی معنوی
داستان چهار کس که زبان هم را نمی فهمیدندچهار تن با هم همراه بودند یکی ترک و یکی تازی، یک فارس و یکی رومی. به شهری رسیدند. یکی از راه دلسوزی به آنان یک درهم پول داد که غریب بودند.فارسی زبان: «با این پول انگور بخریم.»تازی گوی (عرب زبان): «عنب بخریم.»ترک زبان: «اُزُم بخریم.»رومی زبان: «استافیل باید بخریم.»ستیز و جنگ و نزاع در میانشان درگرفت تا جایی که به هم مشت می زدند. حکیمی آنجا رسید و به سخنان آنان گوش داد. او که چهار زبا