-همه چيز از يک جفت جوراب زنانه شروع شد
هوس زن گرفتن به سرم زده بود. دوست داشتم وضع مالي خانواده همسرم پايينتر از خانواده خودم باشد تا بتوانم زندگي بهتري برايش فراهم کنم. مادرم چنين دختري برايم در نظر گرفتهبود. نميدانم اين خبر چگونه به گوش رئيسم رسيد چون به صرف نهار دعوتم کرد تا نصيحتم کند. اسم رئيس من عاصم است اما کارمندان به او ميگويند عاصم جورابي! سر ساعت به رستوران رفتم. رئيس تا مرا ديد گفت: چون جوان خوب و نجيب و سر به راهي هستي ميخوام نصيحتت کنم. و بعد هم گفت: مبادا ب