-خاطرات شنیدنی از جبهه عراق در جنگتا اواسط ماه تشرین الاول 1981 در جبهه شرکت نداشتم؛ تا اینکه شعله جنگ برافروخته تر شد و ابتکار عمل به دست رزمندگان جمهوری اسلامی ایران افتاد.تا این زمان، در مرکز آموزش نظامیالرشید در پانزده کیلومتری بغداد مشغول بودم. بامداد ششم ماه تشرین الاول، دستوری به دستم رسید که مرا موظف به تشکیل و سازماندهی یک گردان رزمی کرد تا چنانچه شکافی در میان خطوط دفاعی ایجاد شود، بلافاصله آن را پر کنیم. دستور حرکت صادر شد. به ایستگاه قطار در شهر بغداد رفتیم. واگنهای باری و مسافربری جهت انتقال ما و تجهیزاتمان مهیا بود. حرکت به سوی هدفی موهوم آغاز شد.