-گرگی که از دودکش آمد
خاله پیرزن توی اتاق نشسته بود و بافتنی می بافت. یک دفعه گرگ سیاه بزرگی از لوله ی دودکش پایین افتاد.خاله پیرزن چپ چپ نگاهش کرد و گفت: مگر این خانه در ندارد؟ به چه اجازه ای از راه دودکش آمدی پایین؟گرگ جلوی پای خاله پیرزن نشست. خودش را لوس کرد و گفت: بیرون هوا خیلی سرده! اجازه هست این جا بمانم؟ می شه گربه ی خانگی ات باشم؟خاله پیرزن گفت: خیلی خب بمان... حالا برو کنار بخاری بشین! بعد، مشغول بافتن شد.گرگ با