- خاطرات خنده دار
من با یه ngo همکاری میکردم که از طریق یکی از دوستایfb (هان چیه چرا اینجوری نگاه میکنید مال دوران جاهلیتم بوده برای همه پیش میاد دیگه) با اونجا آشنا شده بودکلا این پسره رو دو بار در حد ۵دقیقه تو جلسات دیده بودم
بار اولی که رفتم دانشگاه صحبت کنم برای تدریس مدیر گروه تو سالن دیدم شروع کردیم به حرف زدن حالا داشت میگفت :که مهمترین چیز برای ما جدیت و جذبه شما تو برخورد با دانشجوهاست که صمیمی نشید منم تریپ برداشته بودم که صد در صد خاطرتون جمع حالا کلاسها هم تعطیل شده بود سالن شلوغ بود یه دفعه همون پسره امد محکم زد رو شونه من گفت: زلزله(یکی از اسمهای مستعارمه مابقی گرب
»
شعر کودکانه شهادت امام موسی کاظم (ع)
»
همه چیز درباره ی تکثیر دلقک ماهی ها
»
قدیمی ترین فرش ایران در موزه وین
»
روبيکا هیچ گونه اينترنت رايگان براي همراه اول و ايرانسلي ف...
»
زیباترین مدلهای میز تلویزیون 2022 از تلویزیون تا کنسول
»
تفاوت النترا وارداتی و مونتاژ و اختلاف قیمت آنها
»
یک روش آسان برای پاک کردن لکه خمیردندان از روی فرش
»
اپلیکیشن های فیلم و سریال با اینترنت رایگان