-نماز
- کیه، کیه؟ - منم ابابصیر! یکی از بچه ها در را باز کرد. ابابصیر نابینا بود. اما راه را درست آمده بود. فقط پرسید: «این جا خانه ی مولایم است؟» خدمتکار خانه دست ابابصیر را گرفت. او پیر شده بود. چشم هایش جایی را نمی دید. خدمتکار او را به اتاق خالی امام صادق (ع) برد. امام چند روز بود که از دنیا رفته بود. ابابصیر وقتی نشست، گریه کرد. آن قدر صدایش بلند شد که تا اتاق های دیگر هم رفت. - کجایی مولای عزیز من! کجایی امام صادق (ع) مهربان و مظلوم! صدای گریه زن ها و بچه ها که در اتاق های دیگر بودند بلند شد. ام حمیده که هم