-

جنایت در شب بارانی سروان میری پس از مطالعه پروندهای قدیمی، برق را خاموش کرد و خوابید. ساعت 6 صبح با صدای زنگ تلفن همراهش از خواب بیدار شد.
ـ بله. بفرمایید. ـ سلام جناب سروان. اصغری، مامور کلانتری 12 هستم. ساعتی قبل قتلی در حوزه کلانتری به ما گزارش شد. بازپرس جنایی گفتند شما رو هم باخبر کنیم. سروان آدرس را گرفت و راهی محل جنایت شد. باران می بارید، اما خیابان ها هنوز شلوغ نشده بود. پس از نیم ساعت خود را به محل ق