-

بخششی به اندازه یک قلب مادر وارد خانه شد، صدای بسته شدن در پشت سرش، باعث شد تا پدر سرش را از روی روزنامه بلند و به او نگاه کند.
ـ سلام، زود اومدی؟ ـ سلام، حوصله موندن نداشتم. از سرکارگرمون اجازه گرفتم یک کم زودتر بیام خونه... مادر مثل همیشه یکراست به سمت آشپزخانه رفت، زیر کتری را روشن کرد و به گلدان شمعدانی کنار پنجره آب داد. گلدان هر روز خشک تر می شد. اما مادر بازهم روزی یک استکان آب به پایش می ریخت. این گلدان