-
يار و همسر نگرفتم که گرو بود سرم شاعر : شهريار تو شدي مادر و من با همه پيري پسرم يار و همسر نگرفتم که گرو بود سرم من بيچاره همان عاشق خونين جگرم تو جگر گوشه هم از شير بريدي و هنوز جرمم اين است که صاحبدل و صاحبنظرم خون دل ميخورم و چشم نظر بازم جام هوس عشق و جوانيست به پيرانه سرم منکه با عشق نراندم به جواني هوسي پدر عشق بسوزد که در آمد پدر پدرت گوهر خود تا به رز و سي