-چند سطر با ابوذر انقلاب/8
از آرزوی پدر تا نصیحتهای حاج رجبعلی خیاط/ چلوکبابی که در راه خدمت باید خورده شود!
پدرم دوست داشت که من خطم خوب شود. نزد معلمی به نام «زرینقلم» در خیابان ناصرخسرو کلاس خط میرفتم. آقای «برهان» متوجه شدند که من روزها از مدرسه بیرون میروم. از من پرسیدند که شما چرا بیرون میروید؟ گفتم میروم خط بنویسم. گفت: نه! نه! بیرون نروید؟ زیرا نگران بودند مبادا محیط ما را آلوده کند. ایشان خیلی مواظب بودند که طلاب جواب معاشرتهایشان محدود باشد.